رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

شب یلدا مبارک

  دوستان عزیزم روي گل شما به سرخي انار شب شما به شيريني هندوانه خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندي يلدا ...
29 آذر 1390

معرکه رها خانم

    سلام خانوم خانومای شیطون بلا تازگی از شیطونکاریات دیگه غافل نیستی هر کاری از دست بر میاد انجام میدی و همه استعدادات رو رو میکنی و کم نمیزاری میری بالای مبل و از رو مبل یه  راست رو میز غذاخوری میری رو صندلی و از رو صندلی یه راست رو اوپن  هر جا هم که صعود میکنی میگی یه دو سی  از دستگیره فر گاز میچسبی و میری بالا  هر جای تنگ و تاریک ببینی میری اونجا   واسه همین اکثرا تو شعله های عقب آشپزی میکنم خلاصه اینکه خیلی کارهای خطرناک انجام میدی و مدام من میترسم که اتفاقی برات بیوفته  چند روز پیش مژگان جون میگفت تو مهد رفته بودی بالای روروئک و بچه ها رو جمع کرده بودی دور خودت و میگ...
27 آذر 1390

ارادت خاص به آباجون

    سلام دختر نازم میخوام داستان آبا جون رو برات بنویسم خانومی آبا جون مادر بزرگ پدری بابا است یعنی بابای آقاجون و از اونجایی که بعد از مرگ  همسرش با داشتن تنها فرزندش  خیلی غصه خورده و با تولد بابا محمود زندگیش شیرین شده عاشق بابای تو شده   به طوریکه خودش بابا رو  بزرگ کرده و حتی شبها پیش خودش میخوابونده و موقعیکه  گشنش میشده میبرده میداده عزیزجون تا شیرش بده و برمیگردونده پیش خودش خلاصه  اینکه  همه جوره و همه جا مدافع حقوق بابا بوده  و بابا هم عاشق آبا جون طوریکه از من  هم بیشتر دوستش داره گاهی وقتا من و عزیز جون حسود...
22 آذر 1390

تاخیر اساسی

 سلام سلام بازم من بدقول شدم قول داده بودم که تاخیرام تکرار نشی ولی شرمنده باز تکرار شد دختر نازم خودت که در جریان بودی و در ادامه هم برات تعریف میکنم و اما دوستان خوبم ببخشید که نتونستم بهتون سر بزنم سرم شلوغ بود ولی سعی میکنم دیگه دیگه تکرار نشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و اما دلایال غیبت رها خانم گل عزیزم اواخر هفته پیش تو شرکت اسباب کشی داشتم و اتاقم رو عوض کردن و اومدم یه طبقه بالاتر و در جوار مدیر و چند روزی درگیر اسباب کشی و مرتب کردن اتاقم بودم و از طرفی هم تو خونه مشغول تدارک نذری امام حسین آخه روز تاسوعا ما  خونمون نذری میپزیم واسه همین شرکت کار و خونه کار که آخر شب هم خسته میخوابیدم تا اینکه ...
19 آذر 1390

اندر احوالات رها خانم

  دختر ناز من شرمنده که این ده روز نتونستم وبتو آپ کنم ولی قول میدم تکرار نشه  خودت که میدونی چقدر سرم شلوغ بود و درگیر بیمارستان بودیم عزیزم حسابی دلت به دایی تنگ  شده بود هر روز تلفن میکردیم و با دایی صحبت میکردی خیلی جدی انگار داری تمام ماجرا  را براش تعریف میکنی و دادا میکردی و دایی هم کیف میکرد دیروز هم که دایی رو دیدی  خیلی ذوق کردی ولی مامانی نزاشت بری بغلش و بوست نکرد از دور واسه هم بوس پرت میکردین نازگلم یک  خبر مهم اینه که هشتمین مروارید هم بیرون اومد روز پنجشبه بود که  دیدم بله دندان آسیاب اول سمت چپ فک بالا زده بیرون خیلی خوشحال شدم ...
8 آذر 1390

تشکر و قدر دانی

  با سلام به همه دوستان عزیزی که تو این مدت نسبت به ما لطف داشتن و با دعاهاشون   برا داداشیم من رو همراهی کردن و دلداریم دادن از همگی کمال تشکر دارم الهی الهی الهی هیچکس مسیرش  هم به سمت بیمارستان نیوفته و همه مریضا لباس عافیت بپوشند  بعد از ده روز بالاخره امروز حامد مرخص میشه و میاد خونه ما همگی امیدواریم کاملا مشکل حل  شده باشه و دیگه هیچ مشکلی برا   ریه هاش بوجود نیاد. امیدوارم بزودی با پست جدید برمیگردم ...
7 آذر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد